رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

unforgettable moments

آخرین اخبار

سلام به همگی . با عرض پوزش از تمامی دوستان بعد از چند روز غیبت امروز یه کم وقت کردم تا بنویسم ، آخرین اخبار این چند روز : اول اینکه امروز صبح ساعت ۷ رهام بیدار شد و گفت غذا ! بعد سوپ رو براش گرم کردم و خورد و هی میگفت " تخ مغ " یعنی تخم مرغ ولی من براش درست نکردم چون سرماداره و نباید سرخ کردنی بخوره . بعدش دیدم تب داره   و بهش استامینفون دادم . هی دراز میکشید و میگفت " پیش پیش " "لا لا " " بخواب " بعد رفت شال گردنش روانداخت دور گردنش و کلاه هم گذاشت سرش گفت " مد کودت " یعنی مهدکودک . !! " بیرون  بیرون ... "   " مانی نی " منم بردمش خونه مانی نی . خبر دوم اینکه بالاخره ما داریم اسباب کشی میکنیم و خونه رو ع...
31 فروردين 1390

پسر خوب

دیروز خیلی پسر خوبی بودی و اصلا نق نزدی و شیطونی هم نکردی . رفتیم پیش فرنوش و ازت عکس گرفتیم . راستی مهرنوش عکسهای تو رو هم دیدم خوش به حالت خیلی خوب شده بود . حرفه ای بود . به برو بکس سلام برسونید ! دیگه فکر نکنم تا چهار شنبه وقت کنم که چیزی بنویسم . پس خدا حافظ ! ...
28 فروردين 1390

خیلی شیطونی...

  سلام . ۲۵ و ۲۶ فروردین هم   گذشت . توی این دو روز تو خیلی شیطونی کردی . مخصوصا توی تولد خاله هات . از قیافه ات هم معلوم . جمعه با مامان و بابای امیر رفتیم سفید کنار . دوست مادرش از مکه اومده بود اونجا شام دعوت کرده بود . توی راه تو خوابت برد و ساعت ۹ تازه بیدارت کردم و تو اصلا شام نخوردی و همش بازی کردی . و هی نق میزدی . امیر هم اعصابش خورد شده بود !     الان اینجا سرم شلوغ برای همین نوشته هام یه جورایی تلگرافی شده . راستی این رو هم بگم که امروز بعد از ظهر اگه بشه میریم پیش فرنوش تا عکس بگیریم . آهان راستی یادم رفت بگم که دیروز امیر میخواست ب...
27 فروردين 1390

تولد تولد !!!!!!

         امروز تولد خاله فرنوش و خاله گلنوش ِ . تولوووودد . مبایَک . خاله دو س ت دااآ َ م . شمع ... فوت ....  تولوووودد  ..  .. کیک                      .... خومزس...... بده....بده .... امروز ساعت دو میام دنبالت . تا باهم بریم خونه مانی نی . و شب هم تولد فیی و گولی .  امیدوارم که بهت خوش بگذره و زیاد شیطونی نکنی که ه...
25 فروردين 1390

تعمیر موتور!!!

سلام. تو امروز هم اومدی پیش من . دلم برات تنگ شده بود برای همین هم رفتم مهد و ساعت ۳ تو رو با خاله نازی آوردیم سرکار . الان هم توی تعمیر گاه هستی ! و داری موتور تعمیر میکنی ! ظهر که با هم رفتیم خونه خیلی خوشحال بودی و هی خودتو لوس میکردی توی راه پله ! و منم ازت عکس گرفتم : الان هم داری از در و دیوار بالا میری . غذا هم خوردی و هندونه هم اینجا خوردی عزیزم . خلاصه خیلی به من که داره خوش میگذره وقتی تو جلوی چشمم هستی . دوستت دارم . ....برم ببینم کجا رفتی ؟!!! الآن ساعت ۰۵:۳۰ بعد از ظهره و تو هم خوابت برده . تو رو توی ماشین خاله نازی خوابوندم . ببین چه ناز خوابیدی !!!.... امیدوارم خوابه...
23 فروردين 1390

سحر خیز

مامان جون الآن دو روزه که صبح ساعت ۷:۳۰ بلند می شی و با هم صبحانه میخوریم و      و بعدش لباس میپوشیم و میریم سر کارمون . البته تو محل کارت توی مهد کودک ِ . هرچند که علاقه ای به کارت نداری و نزدیک در ِ اونجا که میشیم میگی بیرون ... بییم ....ما نی نی .... ( مامان من ) ...پاستیل...                                                ولی خب دیگه در عوض غروب که میام...
23 فروردين 1390

عصبانی و ناراحت

سلام . وای مامان جون داشتم دیوونه میشدم . یعنی شدم !!! این سایت لعنتی باز نمیشد . فکر کردم همه چیز پاک شده . اعصابم خراب شد !! البته تمام نوشته های دیروزم پاک شد ! و الآن خیلی ناراحتم . بگذریم خدا رو شکر که درست شد . امروز تو اصلا گریه نکردی و فقط یه کم غر زدی و رفتی تو ....( مهد کودک رو میگم ) دیشب اصلا خوب نخوابیدی و همش بلند میشدی . فکر کنم که دیگه روزهامون داره تکراری میشه . باید یه کاری بکنم تا از این حالت در بیاد . میخوام الان به خاله مژگان ( مامان آروین ) و خاله سمیه زنگ بزنم و برای فردا بگم بیان خونه ما با هم تولد بگیریم !!!    این دیگه آخرش ِ. خوب شد که متن رو توی word &nb...
20 فروردين 1390

جای تو خالی !!

ساعت ۱۰ صبح : ُرهام جونم سلام . امروز صبح بد جوری به من چسبیده بودی توی خواب و منم دلم نمیومد تو رو از خودم جدا کنم . واسه همین هم امروز دیر رسیدم سر کار . صبح تند تند ماهی رو برات درست کردم امیدوارم توش استخوان نباشه . خیلی نگاه کردم ولی خب دیگه عجله ای شد . الآن هم اینجا جای تو خالی ، حلیم خوردیم مهمون خاله نازی ! دیشب رفتیم مهمونی و خدارو شکر تو خیلی آروم بودی و زیاد شیطونی نکردی . میخورمت وقتی که یه کار بد میکنی میگی " مه طلا بخشید " کله ت رو هم تکون میدی . دلم برات تنگ شد مامانی . باید تا غروب صبر کنم به قول خودت " زود .پیش ِ من ! " ...
20 فروردين 1390

سر کار با مامان !

ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهره . تو الآن اینجا پیش من هستی ! و داری حسابی شیطونی میکنی . تمام در و دیوار رو خط کشیدی . سوار وانت شدی . کیک خوردی و فشفشه هم روشن کردیم .. الان هم به نظر مشکوک میای . فکر کنم number2 کردی !! شیطونک وقتی پیش من هستی خیلی خوشحال هستم . فقط یه کم شیطونی میکنی که اینجارو به هم میریزی .... دوست دارم .   ...
18 فروردين 1390

خوشحال !!!

دیروز ۱۷ فروردین بود . سالگرد عقد من و بابا امیر ! غروب که شد من و خاله نازی با هم رفتیم کیک خریدیم و بعد اومدیم دنبال تو و با هم رفتیم خونه . از دیروز بهت گفته بودم که آروین میخواد بیاد تو همش میرفتی پشت پنجره میگفتی آروین ! بعد می پریدی توی بغل من و میگفتی خوشحال ! الهی مامان برات بمیره که میگی خوشحال .  خاله مژگان و سمیه هم برای عید دیدنی ( بعد از عید ) اومدن خونه ما و من هم یه کیک خوشگل خریدم ! خاله مژگان از مالزی برات یه عالمه کادو آورد .  ولی تو اینقدر شیطونی کردی که دیگه اعصابم خورد شد و تو رو چپ چپ نگاه کردم و تو هم اومدی منو سه تا ماچ کردی تا من " خر " بشم ! خیلی زرنگی ! اصلا نذاشتی یه عکس درست و...
18 فروردين 1390